این مطلب را از وبلاگ یادداشتهای دکتر رحیمی بروجردی برداشته ام
خلاصه ای از یادداشت شماره ۳۵۶
هوس
وسوسة دنیا تمام ناشدنی است و دل را که باید خانة یار باشد، به اجارة مهتاب اندوه و جذبههای نفس ترکخوردة دنیا رفته و گویی ساز مطرب هوس و طعم می نفس، همیشگی و جاودانه است. خانة دوست که نشانی دل دارد را باید از سایة شوم افسوس و دریغ نجات داد و دام غمی که سالیان در حجرههایش مأوا گزیده، پاره کرد و آزاد و سرخوش در درة آفتابی و سبز یار، به انتظار خورشید نشست و خود را از تنهایی ژرفی که شیطان به ارمغان میآورد، رهانید.
دل که در انتظار خورشید باشد، عاشق میشود. دل که عاشق شد، بیدار میشود. دل که بیدار شد، هوشیار میشود. دل که هوشیار شد، بینا میشود. دل که بینا شد، با صفا میشود. دل که با صفا شد، با حیا میشود. دل که با حیا شد، بصیر میشود. دل که بصیر شد، حکیم میشود. دل که حکیم شد، کریم میشود. دل که کریم شد، رحیم میشود. دل که رحیم شد، تسلیم میشود. دل که تسلیم شد، غنی میشود. دل که غنی شد، بسیط میشود. دل که بسیط شد، انیس میشود. دل که انیس شد، فنا میشود. دل که فنا شد، بقا میشود. دل که فنا شد، عاشق منتظر میشود. دل که عاشق منتظر شد، یار میشود. دل که یار شد، او میشود.
گودال نارس آرزوها
تردید بر دل میزند
*
با نسیم سحری
پلک رؤیاها سنگین میشوند
در همان لحظة پوچ
از خواب تردید بیدار میشوم
*
عشق را میشنوم
هوس
با مشتی کابوس همسفر است
راهی در هیچ
پوچی در مشت
-انگار گورستان را میگویم-
آمدم از کنج دلم
به تماشای چشمة اشک
غرق در اندیشة شوق
سیراب از نشئة شک.
*
باید رفت
ماندن بیهودگی است
پرسه در دشت هوس
آوارگی است.
*
تمنای وسوسه
موج شوق میبرد بر باد
حدیث دل
دیو هوس میبرد از یاد.
*
بازیهای کودکانه
فریب دنیاست
لحظههای دراز
عمر شاپرک است.
*
باید رفت
اینجا تنهایی محض است
باید رفت
در انتظار یار نشست
باید رفت
عاشق منتظر است.
این مطلب را از وبلاگ یادداشتهای دکتر رحیمی بروجردی برداشته ام
خلاصه ای از یادداشت شماره ۳۵۶
هوس
وسوسة دنیا تمام ناشدنی است و دل را که باید خانة یار باشد، به اجارة مهتاب اندوه و جذبههای نفس ترکخوردة دنیا رفته و گویی ساز مطرب هوس و طعم می نفس، همیشگی و جاودانه است. خانة دوست که نشانی دل دارد را باید از سایة شوم افسوس و دریغ نجات داد و دام غمی که سالیان در حجرههایش مأوا گزیده، پاره کرد و آزاد و سرخوش در درة آفتابی و سبز یار، به انتظار خورشید نشست و خود را از تنهایی ژرفی که شیطان به ارمغان میآورد، رهانید.
دل که در انتظار خورشید باشد، عاشق میشود. دل که عاشق شد، بیدار میشود. دل که بیدار شد، هوشیار میشود. دل که هوشیار شد، بینا میشود. دل که بینا شد، با صفا میشود. دل که با صفا شد، با حیا میشود. دل که با حیا شد، بصیر میشود. دل که بصیر شد، حکیم میشود. دل که حکیم شد، کریم میشود. دل که کریم شد، رحیم میشود. دل که رحیم شد، تسلیم میشود. دل که تسلیم شد، غنی میشود. دل که غنی شد، بسیط میشود. دل که بسیط شد، انیس میشود. دل که انیس شد، فنا میشود. دل که فنا شد، بقا میشود. دل که فنا شد، عاشق منتظر میشود. دل که عاشق منتظر شد، یار میشود. دل که یار شد، او میشود.
گودال نارس آرزوها
تردید بر دل میزند
*
با نسیم سحری
پلک رؤیاها سنگین میشوند
در همان لحظة پوچ
از خواب تردید بیدار میشوم
*
عشق را میشنوم
هوس
با مشتی کابوس همسفر است
راهی در هیچ
پوچی در مشت
-انگار گورستان را میگویم-
آمدم از کنج دلم
به تماشای چشمة اشک
غرق در اندیشة شوق
سیراب از نشئة شک.
*
باید رفت
ماندن بیهودگی است
پرسه در دشت هوس
آوارگی است.
*
تمنای وسوسه
موج شوق میبرد بر باد
حدیث دل
دیو هوس میبرد از یاد.
*
بازیهای کودکانه
فریب دنیاست
لحظههای دراز
عمر شاپرک است.
*
باید رفت
اینجا تنهایی محض است
باید رفت
در انتظار یار نشست
باید رفت
عاشق منتظر است.
به نام او
بانوی عشق من
ای نازنین
مرا در بر بگیر
که جز آغوش گرم تو مامن دیگری نمی یابم
مرا ببوس
نگاهم کن و بگذار سر به زانویت نهم و اشکهایم را به دامنت بریزم
ای کاش تو را می دیدم
تو:با آغوشی باز و و چشمانی منتظر
و یا شاید نگاهی ملتمس
که در دور دستها ایستاده است و مرا به سوی خود می خواند
و من در حرکت به سوی تو با قدم هایی که گاهی بلند است و گاهی کوتاه
-من این را اطمینان دارم هرچند نمی بینم!
راه بس دور است و نا هموار
و من ناگزیرم از لغزش
باور کن ناگزیرم
از من رخ مگیر
بگذار انتهای من بوسیدن چهره خوب تو باشد